ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
نام فارسی کتاب : ملت عشق
نام انگلیسی کتاب : The Forty Rules of Love
نام نویسنده : الیف شافاک
این رمان دارای دو داستان است که در دو دوره زمانی متفاوت به نگارش در آمده است. دوره اول 639 تا 645 هجری قمری سال هایی از زندگی مولانا و شمس تبریزی است. دوره دوم در سال 2008 در مورد زنی 40 ساله به نام اللا است. این رمان بیش از 15 راوی دارد و شامل یک مقدمه و 5 فصل به نام های زیر می باشد:
- خاک: عمق و آرامش
- آب: تغییر و جریان یافتن
- باد: رفتن و یا کوچ کردن
- آتش: گرما و نابودی
- خلأ: تاثیر نبود چیزها
نام اصلی این کتاب 40 قاعده عشق است. نام فارسی این کتاب از بیتی از داستان (موسی و شبان) از مثنوی معنوی گرفته شده است.
این بیت در ابتدای همین صفحه آمده است
شخصیت های اصلی در رمان ملت عشق
- مولانا
- شمس تبریزی
- کیمیا
- گل کویر
- کرا خاتون
- سلطان ولد
- علاء الدین
- سلیمان مست
- حسن گدا
- حسام طلبه
- بیبرس
- قاتل شمس
- بابا زمان
- متعصب
- اللا
- عزیز
اولین جملات بیان شده در کتاب
سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج بر می دارد. صدای نامحسوس تاپ می آید ، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه ای بیندازی تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق تر است. همان سنگ کوچک ، آب های راکد را به تلاطم در می آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار می شود، حلقه جوانه می دهد، جوانه شکوفه می دهد، باز می شود و باز می شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چه ها که نمی کند. در تمام سطح آب پخش می شود و در لحظه ای می بینی که همه جا را فرا گرفته. دایره ها دایره ها را می زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود.
پیشنهاد
اگر علاقه به شنیدن کتاب صوتی دارید، این رمان را به صورت صوت گوش دهید. که بهترین اجرا صوتی توسط گروهی از گویندگان آوانامه است که با صدای دلنشینشان جذابیت رمان ملت عشق را چند برابر کردند.
الیف شافاک که بود ؟
الیف شافاک نویسنده و فعال حقوق زنان در 25 اکتبر سال 1971 در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد.
به دو زبان ترکی و انگلیسی کتاب هایی دارد از قبیل : آناتولی ای چشم های بد، پنهان، آینه های شهر، مَحرم، شپش پالاس، برزخ، تقدس نخستین دیوانگی ها، حرام زاده استانبول ، ملت عشق، شرافت، شیر سیاه، اسکندر، شمسپاره، مرید معمار، سه دختر حوا، 10 دقیقه و 38 ثانیه در این دنیای عجیب، بعد از عشق
مولانا که بود ؟
جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی در ششم ربیع الاول (15 مهر ماه) سال 604 هجری قمری (586 هجری شمسی) در بلخ زاده شد. او از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی گوی است. در سن 24 سالگی بعد از مرگ پدر، مریدان از او می خواهند که در جایگاه پدرش قرار گیرد. مولانا در جایگاه پدر نشست و تا نزدیک به 40 سالگی یکی از کامل ترین عارفان دوران خود بود.
دیداری که مولانا در سال 642 هجری قمری، با شمس تبریزی داشت، زندگی او را به گونه ای متحول ساخت که منبر و کلاس درس را رها کرد و به گفتن شعر و رقص سماع پرداخت.
آثار مولانا عبارت اند از : مثنوی معنوی، دیوان شمس تبریزی (دیوان کبیر)، مجالس سبعه، فیه ما فیه، مکاتیب
سرانجام مولانا در غروب یکشنبه پنجم جمادی الآخر 672 هجری قمری در اثر تب سوزان در گذشت، به قدری این واقعه دردناک بود که مردم تا 40 شبانه روز به سوگ و عزاداری پرداختند.
آرامگاه مولانا در شهر قونیه در ترکیه بین دو استان آنتالیا و آنکارا است.
شمس تبریزی که بود ؟
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی در سال 582 هجری قمری در تبریز متولد شد. همانند مولانا مذهب او سنی و مکتب او صوفی بود. کتاب مقالات شمس تبریزی، مجموعه ای از سخنان و حکایاتی که او بر زبان جاری کرده است و توسط مریدان به صورت یادداشت هایی پراکنده جمع آوری شده است، می باشد. او عاشق سفر کردن و سیاحت بود.
شمس تبریزی در سال 642 هجری قمری با کیمیا خاتون دختر خوانده مولانا ازدواج کرد.
شمس تبریزی در نهایت در سال 645 هجری قمری فوت می کند و آرامگاه او در شهر خوی ایران است.
(در نحوه مرگ و محل قبر شمس تبریزی شبهاتی وجود دارد و به طور دقیق اطلاعاتی در دسترس نیست)
فیلمی از رقص سماع را تماشا کنید
این رقص در واقع حالتی از خلسه است که در آیین صوفیان جهت پرستش عارفانه خداوند صورت می گیرد. مولانا و شمس تبریزی به این رقص اهمیت زیادی می دادند.
40 قاعده شمس تبریزی
قاعده اول
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار میبریم، همچون آینهای است که خود را در آن میبینیم. هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرمآور به ذهنت بیاید ، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر میبری. اگر هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
قاعده دوم
پیمودن راه حق کار دل است، نه کار عقل راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانه هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده میگیرند.
قاعده سوم
قرآن را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.
قاعده چهارم
صفات خدا را میتوانی در هر ذره کائنات بیابی، چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.
قاعده پنجم
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر میدارد. با خودش میگوید : «مراقب باش آسیبی نبینی» اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق میگوید این است «خودت را رها کن بگذار برود» عقل به آسانی خراب نمیشود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنجها و خزانهها هم در دل ویرانهها یافت میشود، پس هرچه هست در دل خراب است.
قاعده ششم
اکثر درگیریها، پیشداوریها و دشمنیهای این دنیا از زبان منشأ میگیرد. تو خودت باش و به کلمهها زیاد بها نده. در دیار عشق زبان حکم نمی راند. عاشق بی زبان است.
قاعده هفتم
در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشهی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی توانی حقیقت را کشف کنی، فقط در آینهی انسانی دیگر است که میتوانی خودت را کامل ببینی.
قاعده هشتم
هیچگاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز میکند. حتی اگر هماکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه های دشوار باغهای بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشده، شکر گوید.
قاعده نهم
صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آیندهنگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام میکشند و هضم میکنند. میدانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.
قاعده دهم
به هر سو که میخواهی « شرق ، غرب ، شمال یا جنوب » برو، اما هر سفری که آغاز میکنی سیاحتی به درون خود بدان! آنکه به درون خود سفر میکند سرانجام ارض را طی میکند.
قاعده یازدهم
قابله میداند که زایمان بیدرد نمیشود. برای آنکه “تویی” نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختیها و دردها آماده باشی.
قاعده دوازدهم
عشق سفر است، مسافر این سفر چه بخواهد و چه نخواهد از سر تا پا عوض می شود، کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.
قاعده سیزدهم
در این دنیا بیش از ستارههای آسمان، مرشد نما و شیخ نما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیباییهای باطنت رهنمون میشود. نه آن که به مرید پروری مشغول شود.
قاعده چهاردهم
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگیات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگیات بهتر از رویش نباشد.
قاعده پانزدهم
خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است. هر حادثهای که تجربه میکنیم، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم، برای رفع نواقصمان طرحریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
قاعده شانزدهم
خدا بینقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، میتواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.
قاعده هفدهم
آلودگی اصلی نه در بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک میشود، با آب تمیز میشود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمیشود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان میگیرد.
قاعده هجدهم
تمام کائنات با همه لایهها و با همه بغرنجی اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت به دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.
قاعده نوزدهم
اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا اینها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل میشود.
قاعده بیستم
اندیشیدن به پایانِ راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمی داری. ادامه اش خود به خود میآید.
قاعده بیست و یکم
به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا میخواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم میآفرید. محترم نشمردن اختلافها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بیاحترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.
قاعده بیست و دوم
عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه میشود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن جا برایش میخانه میشود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان.
قاعده بیست و سوم
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند. بعضیها اسباب بازی را آن قدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند. بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور. یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط میکند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر میگزیند.
قاعده بیست و چهارم
حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفهی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایستهی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفهای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
قاعده بیست و پنجم
فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشم داشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم ، با سر به جهنم افتادهایم.
قاعده بیست و ششم
کائنات وجودی واحد است. همهچیز و همهکس با نخی نامرئی به هم بستهاند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیفتر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسانها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
قاعده بیست و هفتم
این دنیا به کوه میماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک مییابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت میآید. پس هر که دربارهات سخنی زشت بر زبان راند ، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز میبینی همه چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون میشود.
قاعده بیست و هشتم
گذشته مه ای است که روی ذهنمان را پوشانده. آینده نیز پس پرده خیال است. نه آیندهمان مشخص است، نه گذشتهمان را میتوانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در مییابد.
قاعده بیست و نهم
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید: “چه کنم ، تقدیرم این بوده ” نشانهی جهالت است. تقدیر همهی راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردشها و راههای فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آن.
قاعده سی ام
صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیب اش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی عیب را نمیبیند، عیب را میپوشاند.
قاعده سی و یکم
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا میگیرد. بعضیها حادثهای را پشت سر میگذراند، بعضیها مرضی کشنده را، بعضیها درد فراق میکشند ، بعضیها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر میگذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم میآورند برای نرم کردن سختیهای قلب. بعضیهایمان حکمت این بلایا را درک میکنیم و نرم میشویم، بعضیهایمان اما افسوس که سخت تر از پیش میشویم.
قاعده سی و دوم
همه پردههای میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری دربارهشان استفاده نکن. به ویژه از بتها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستیهایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!
قاعده سی و سوم
در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند، تو هیچ شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلا درون مهم است، در انسان نیز ظاهر مهم نیست، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.
قاعده سی و چهارم
تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موجها و گردابها را رها میکند و در سرزمینی امن زندگی میکند.
قاعده سی و پنجم
در این زندگی فقط با تضاد هاست که میتوانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود ، ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش میرود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ میشود.
قاعده سی و ششم
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور.
قاعده سی و هفتم
ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. آن قدر دقیق است که در سایهاش همهچیز سر موقعش اتفاق میافتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن.
قاعده سی و هشتم
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روز مان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد.
قاعده سی و نهم
حتی اگر نقطهها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا میرود، دزدی دیگر به دنیا میآید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار میگیرد. کل هیچگاه دچار خلل نمیشود، همه چیز سرجایش میماند، در مرکزش هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمیماند، تغییر میکند. به جای هر صوفیای که میمیرد، صوفیای دیگر میزاید.
قاعده چهلم
عمری که پی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.