اختلال شخصیت وابسته

ماتیو 34 و مجرد است و با مادرش زندگی می کند و حسابدار است. او بعد از بهم خوردن نامزدیش با کارول برای روان درمانی مراجعه کرده بود زیرا شدیدا احساس ناراحتی می کرد. مادرش با این ازدواج مخالف بود زیرا نامزدش به دین دیگری اعتقاد داشت. ماتیو احساس می کرد این وسط گیر کرده است و باید از بین مادر و دختر یکی را انتخاب کند، تصمیم گرفت حرف مادرش را گوش دهد با اینحال از دست خودش و مادرش عصبانی است و فکر می کند مادرش هرگز نخواهد گذاشت او ازدواج کند. در خانواده مادرش حرف اول را می زند و زنی بسار سلطه جو است. ماتیو از مخالفت با مادرش می ترسید زیرا فکر می کند ممکن است حمایت او را از دست بدهد و مجبور شود به تنهایی و بدون کمک او زندگی کند. او خودش را به خاطر ضعیف بودن شماتت می کند اما مادرش را تحسین می کند و فکر می کند تصمیم و قضاوت او عالی و بدون نقص است. چند بار فرصت ارتقای شغلش را داشت اما همه را رد می کرد زیرا نمی خواست مسئولیت کارمندان زیر دستش را بر عهده بگیرد یا به تنهایی تصمیم بگیرد. ماتیو کوچک ترین فرزند خانواده بود، مادر  و خواهرانش او را حسابی لوس بار آوردند. در کودکی اضطراب جدایی شدیدی داشت مثلا خوابش نمی برد مگر اینکه مادرش در اتاق پیشش می ماند. در مدرسه به خاطر قاطعیت نداشتن، تمسخر می شد و سایر بچه ها او را بچه ننه صدا می زدند. او تمام زندگیش را در خانه والدینش گذراند و فقط یکسال از خانه دور بوده است ، آن هم زمانی که در دانشگاهی در یک شهر دیگر قبول شد اما از آنجا انصراف داد.